دیشب طبق معمول از بیخوابی ، صوت کتاب "بامداد خمار" را گوش دادم. ایکاش که این کتاب را ده سال زودتر خوانده بودم. این کتاب باید به گوش من میرسید. همانجا که تفاوت حرف زدن ها، لباس پوشیدن ها، آداب معاشرت ها محبوبه را اذیت می کرد. همانجا که هی زجر می کشید و هی سکوت میکرد . همانجا که از خجالت روی برگشتن به خانه پدرش را نداشت. همانجا که مهریه اش را به هر ترفندی میخواستند از چنگش درآورند. همانجا که. بیستم (هفته سی و هفت)
نوزدهم (هفته سی ام)
هجدهم (هفته بیست و هفتم)
همانجا ,کتاب ,هی ,ها، ,روی ,خانه ,همانجا که ,این کتاب ,میکرد همانجا ,سکوت میکرد ,که از
اشتراک گذاری در تلگرام
تبلیغات
درباره این سایت